ایّــام



دیشب، به اندازه ی مدت ها نگریستن، گریستم. سخت و بی حد . حال خوبی نداشتم. از عواقب PMS است. ولی اگر PMS هم نبود، باز هم نیاز داشتم به چنین گریستنی حالا کمی سبک ترم، اقلا از اشک ها سبک شده ام. از بغض ها سبک شده ام. هنوز اما . اندوه در دلم جاریست . اندوهی که نمی دانم از کجاست و چرا هست. 

دیشب نامه های سیمین به جلال را می خواندم. دلم هوا کرد مثل شان مرتب و منظم بنویسم. روزانه نگاری کنم . نه برای کسی. برای خودم. بی مخاطب بی مخاطب.

 

امروز، 13 آبان 98


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها